شانس ***ی

این چند روزه اصولا از زمین و آسمون واسم یا باریده یا بی ریده ! خلاصه حسابی ریده! بعد از قضیه ی اون روز والیبال دوباره پنجشنبه شب تالار وحدت با بهار میخواستیم بریم کنسرت. تو اون قسمت ورودی خانوما باز چنتا از این انگل کماندوا وایساده بودن که مثلا کیفارو بگردن. کیفمو دادم بهش یه نگا بهم میندازه مثلا با یه لحنی که میخواد بگه من خیلی مهربونم و اینا میگه اون موهای خوشگلتم بکن تو آفرین...! همینطوری زل میزنم بهش کیفمو میگیرم میرم. چی فک کرده واقعا. خوبه نمیخوام برم امامزاده. واقعا نمیدونم اینا کارو زندگی ندارن؟ که چی مثلا. من میام بهش بگم ببین قیافت و تیریپت رو اعصابمه؟ معلومه که نمیگم. اصلا حالم بهم میخوره باهاشون حرف بزنم. واقعا نمیتونم درکشون کنم. چرا انقدر نکبتن نمیدونم.

حالا بیرون کم از این آدما میبینیم تو مدرسه ام یه نمونه ی تمام عیارش مدام جلو چشمون رژه میره. فکر کن زنگ ناهار داری با اشتها ناهارتو میخوری بعد اون زنیکه با لبخند نفرت انگیزی که رو لبش ماسیده میاد از جلوت رد میشه اشتهاتو کور میکنه. همه ام از رو اجبار بهش سلام میکنن. وای چقدر این چیزا آدمو افسرده میکنه! چقدر دوس دارم غر غر کنم !!

نظرات 1 + ارسال نظر
یه نفهم شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:36 ب.ظ http://ensanin.blogfa.com

مرض خوب دیدن.....!
بیماری جالبی به نظر می رسه!
یه کم بگیر ببینیم چه شکلی می شی!
خب مثلا عین این آدم مهربونای بی شعور:
ببین!
دوست عزیزم!(عزیز=شکست ناپذیر)
کافیه که به دوست داشتنی هات فکر کنی و مطمئن باشی کلی آدم دوستت دارن!(در مورد آدم نبودن بعضی ها مطمئن باش)
انگیزه ی زندگی رو تو خودت با نوع نگاهت به دنیا می سازی!
می تونی آسمون سیاه رو سیاه و غمگین ببینی می تونی در انتظار یه بارون دوست داشتنی باشی!
به هر حال:
الدنیا سجن المومن

حالا همه مشکلاتمون حل شده فقط مونده الدنیا سجن المومن!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد