اصولا در شرایط نه چندان مهم همیشه داد و فریاد میکنم. غر میزنم. فحش میدهم. اما در شرایط فرا-مهم که هر فردی وظیفه دارد اثبات کند عدم سیب زمینی بودن را٬ جا میزنم و فقط سکوت میکنم. و توقع دارم زبان این سکوتها و این نگاه ها و گاهی حرفهای تلخم را همه بفهمند. و همیشه هم به مشکل برمیخورم و این ایدئال فکر کردن مبنی بر این که الزاما همیشه لازم نیست داد بزنی و علنا حرفت را بگوئی٬ کار دستم میدهد. امروز که نشسته بودم و تمام شکست های ناشی از سکوتم را میکاویدم٬ به این نتیجه رسیدم که بر ایدئولوژی سکوت من خللی وارد نیست. تمام این اختلالات ناشی از فراموشی یک نکته ی باریک است: پدر جان این مردم زبان خودشان را هم بزور میفهمند جه برسد به زبان سکوت. و حتی سکوتشان مفهومی ندارد. منتهای مفهوم سکوت این مردم ترس است. سکوت را باید درک کرد. لمس کرد. و این مردم همانند این که هیچ چیز دیگری را نمیفهمند سکوت را هم نمیفهمند. و دست خودشان هم نیست. واقعا نمیفهمند.
سلام نه مثل همیشه!

.......!
بعضی ها می فهمند بعضی وقتا!
.....!
همینه که یارو گفت: سکــــــــــوت فریاد ناگفته هاست !
حس ششمم میگه یارو احتمالا شریعتیه...
فائزه جونم خیلی وبلاگتو دوس دارم اصن هر وقت اخلاقت ***ی شد بگو خودم حالتو جور می کنم . فوقش مایش یه اهنگ خزه دیگه ........نخکشتم (سیما)
چاکریم سیما خانوم!!!!