یه وقتایی انقدر از خودم فاصله میگیرم که یادم میره کی بودم، چی کارا کردم. دیروز شلوارکی رو که پارسال خاکستر سیگار ریخت روش سوخت از کمدم بیرون آوردم. 6 ساعت همینجوری نگاش میکردم یادم نمی اومد چرا این اینطوری شده. بعد یادم اومده که بلهههههه یه زمانی لم داده بودم جلو میز کامپیوتر مثل این بچه سوسولا داشتم... بعد به خودم میگم اااااااا دختر چه کارائی کردی تو... اصلن بت نمیاد. یه روز با بابای دوستم از مدرسه برمیگشتیم تو ماشین آهنگ گذاشت دوستم؛ باباش یه نگاه به تیپ غلط انداز مدرسه ایم انداخت فک کرد از ایناام که نماز جمعه شون ترک نمیشه. گفت بابا از دوستت پرسیدی راحته تو آهنگ میذاری یا نه؟؟؟ تو دلم کلی بهشون خندیدم. چرا؟ چرا این همه تضاد؟ چرا باید با یه قیافه ای برم مدرسه که خودم حالم از خودم بهم بخوره؟
امروز تو سینما بعد فیلم (جدائی نادر از سیمین) همه نشسته بودن پا نمیشدن. همش منتظر یه اتفاق عجیب بودن که یکی بمیره یا یکی ازدواج کنه یا حتمن یه همچین چیزی. تیتراژ پایانی فیلمم داش تموم میشد اینا همچنان نشسته بودن. پوزخند زنان رد شدم گفتم لابد فکر میکنن آخر فیلم قراره امام زمان ظهور کنه... !
ویزویزی جان(!) منم که پسرم همین مشکل رو دارم. وقتی میرم سر کار یا کلاس دانشگاه یه جورم و توی خیابون یه جور دیگه.
اصلا کل ایرانی ها دچار همین دوگانگی و تضاد هستن و بخاطر همین در برخی موارد دچار عدم ثبات شخصیت میشن.
درباره جدایی از نادر از سیمین هم باید بگم: فواق العاده بود ؛ همین.
یعنی میگی هنوز نذاشتن شما سیبیلاتونو بزنین؟ ابروها پاچه بز؟
واقعا اینو گفتم ؟
با توجه به کامنتی که واسم گذاشتی مشخصه که از نظر من دچار سوء برداشت شدی.
اصلا منظور صحبت من این نبود که تو دچار دوگانگی مفرط شدی و الان اختلال شخصیت داری.
روی صحبت من با عده ای از هم وطنانمون بود نه شما.
امیدوارم ناراحت نشده باشید چون اصلا منظورم اینی نبود که شما بهم گفتید.
منظورت اگه اینم بود ناراحت نمیشدم
چی فکر کردی