من ازاینکه به یه بچه به چشم معلمم نگا کنم متنفرم.

از کنار اومدن با چیزائی که راه حلی واسه خلاص شدن ازشون ندارم،

از عادی رفتار کردن در برابر کسی که هر ثانیه در مقابلش از درون فرو میریزم،

از نگاه کردن تو آینه،

ازینکه باید این کتابای لعنتی و مسخره رو به چشم پله واسه رسیدن به هدفم ببینم،

ازینکه هر شب مامان نماز میخونه و وقت نداره تا دوکلمه باهام حرف بزنه،

از بچه مدرسه ای بودن، ازینکه نشد خودمو ازین دوره ای که همیشه ازش متنفر بودم نجات بدم متنفرم.

نظرات 5 + ارسال نظر
الهه یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:46 ق.ظ http://www.emruzema.blogsky.com

Mifahmam
Hagh dari

فاطمه یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:10 ب.ظ

تنفر تنفر
تسلسل
زبون نفهمی
تنهایی
بسسسسسسه
خسته شدم
من حتی هدف هم نمیخوام...
فقط میخوام آزاد شم...

یه مریم یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:35 ب.ظ http://ensanin.blogfa.com

یه سال دیگه...

سبحان دوشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:23 ق.ظ http://ragbarebaran.mihanblog.com

این نیز بگذرد
ناراحت نباش
بعد یاد این دوره ها میوفتی میشه برات خاطره
یهو میرفتیم دانشگاه چی میشد؟
جواب: خب اونوقت دانشگاه کجا میرفت باید فرصت
فرار کردن داشته باشه:)

بهار سه‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:02 ق.ظ http://noghte-adab.blogfa.com

سلام...
کی خوشش میاد؟کلا کارای زورکی حال آدمو بهم میزنه.اینکه بشینی جونت دربیاد درس بخونی برای اینکه بری دانشگاهی که پس فردا معلوم نیست چی از توت دربیاد.خودمو کشتم هشت ساعت درس خوندم و بعدش...منم بعضی وقتا نمی خوام توی آینه نگاه کنم.نه به خاطر اینکه از تصویر توش بدم میاد.به خاطر اینکه دلم به حالش می سوزه.بعضی چیزا واقعا اعصاب خورد کنه.اینکه گیرکنی بین یک سری افرادی که هم میخوای ببینیشون هم نه...همش مثل حرف زوره...من هم از خیلی چیزها بدم میاد!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد