اینها اخراجی نیستند

"این پست اقتباس شده از وبلاگ تختخواب دونفره که تو لیست پیوند ها هس و مدت زیادیه که فیل.تر شده.


من این اقبال را داشتم که در سالهای آخر دهه‌ی ۷۰ دانشجو باشم، دورانی که فضای جامعه و به تبع آن فضای دانشجویی تغییر کرده بود، روی دکه‌ی روزنامه‌فروشیها میشد جامعه و توس و نشاط و صبح امروز و خرداد و کارنامه و این اواخر شرق را دید و البته شلمچه و یالثارات‌الحسین و امثال اینها هم بودند. من به یاد می‌آورم که چگونه یک شب خوابیدیم و فردا صبح بیدار شدیم و خبر توقیف همزمان حدود ۳۰ نشریه را خواندیم و شنیدیم، همینطور تیر۷۸ را به یاد می‌آورم و جنایتی که به وقایع کوی دانشگاه معروف شد و فراموش نمی‌کنم شنیدن صدای اگزوز هوندا ۱۲۵ و دیدن آن چه وحشت و نفرتی را در ما بیدار می‌کرد.

سردسته‌ی این آدمهایی که روزها توی دفتر مجله‌ی شلمچه سنگ فرهنگ جنگ و شهادت‌طلبی را به سینه می‌زدند و شبها با موتورها و چماق‌هایشان به خوابگاه دانشجویان حمله می‌کردند کسی نبود جز مسعود دهنمکی. چند ماه بعد از جریان کوی دانشگاه این آدم را دعوت کردند تا در همایشی که در دانشگاه ما برگزار میشد شرکت کند، بعد از سخنرانی‌اش و در طی جلسه‌ی پرسش و پاسخ من سوالی کردم که پاسخ آن همانموقع تنم را لرزاند و به افکار خطرناک و واپس‌گرایانه‌ای که این مرد و هم‌پالگی‌هایش به آنها اعتقاد داشتند پی بردم. پرسیدم شما بعنوان فلان و فلان و با فلان سوابق آیا به قلم بیشتر اعتقاد دارید یا اسلحه؟ فرمودند که هر جا وظیفه حکم کند ما قلم دست می‌گیریم و هرجا لازم باشد سلاح، جهاد فرهنگی و مسلحانه دو ابزار هستند که ما بر اساس نیاز از آنها استفاده می‌کنیم و بلاه بلاه بلاه..

امروز این آدم دوربین دست گرفته و دارد همان کاری را می‌کند که آن روزها می‌کرد، آن روز کتک می زد و سرکوب می‌کرد و سر می شکست، امروز چماقش را بر سر ذائقه و روان و شعور مردم فرو می‌آورد. بلایی را که رسانه‌ی میلی بر سر سطح سلیقه و ذائقه‌ی این مردم آورده آقای کارگردان امروز و چماقدار دیروز بر پرده‌ی سینما ادامه می‌دهد و تکمیل می‌کند. به گمانم باید فاتحه‌ی سینمایی که اخراجی‌ها پرفروش‌ترین فیلم تاریخش باشد را خواند و به حال مردمی که به اراجیف سخیف و شوخی‌های مبتذل این فیلم می‌خندد افسوس خورد. باید شاشید به بازیگرانی که در این فیلم بازی کرده‌اند و کسانی که برای دیدنش به سینما می‌روند، داعیه‌ی بسیار فهمی و دفاع از سطح سلیقه‌ی فرهنگی اجتماع را ندارم اما هنوز اختیار شاشم را که دارم؟!

مشکل؟

" پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت شما آسیبی نرسد." 

میگم در واقع اینه: " پشتیبان مملکت باشید تا به ولایت فقیه آسیبی نرسد." 

موقع جنگ اونوقتی که جوونای تحصیلکرده و با شعور میرفتن له میشدن کسی اسمشونم نمیفهمید احیانا این آقا تو ترک بوده. اونوقت حالا واس من زرت و پرت میکنه. میره میشینه اون بالا میگه ما که اینجا مشکلی نداریم. میگم آره چشاتو وا کن مشکلی نداریم. مشکل توئی. 

اجازه هس؟

به یکی از بچه ها دیروز رفتم گفتم ببین من خیلی دوستت دارم. گفت:

-شیشه آبمو میخوای؟؟؟

- نه 

- میخوای بیای اینجا بشینی؟؟
- نه بابا!
- پس چی میگی ؟؟؟
- بابا بخدا همینجوری میگم ...

عجب زمونه ای شده مادر !!!

______________________________________________________________________

گوشیمو میخوام هر چی مادرسگ تو این دنیا هس گیر من می افته نمیدونم چرا. اه. مرتیکه ان تیله یه هفتس گوشیم دستشه درستش نمیکنه اینجا اصلن گارانتی و این چیزا معنی نداره انگار

نوستالژی

تقریبا یه سالی میشه دیگه پیش اون نمیرم کلاس. آدم بدی نبودا. یعنی زیادی بی آزار بود. همیشه یه لایه رو سازش خاک بود. موقعی که میزد غم عالم آوار میشد رو سرت. گه گاه صدای زن و بچه ش میاومد. جوری بی تفاوت بود که انگار اون موقع تو اون لحظه میخواس همشونو تف کنه بیرون. یه سیگار لاغر مردنی -درست عین خودش- هم همیشه دستش بود. گمونم تنها وقتی که تو خونه ی نکبتی میخندید همین دو ساعتی بود که با هم بودیم. درس یادم نمیاد. احساس میکنم یه جورائی افسرده بود. زنشو میخواستم خفه کنم. از اون آویزونای گند دماغ بود. لعنتی. مثل این آدمائی بود -خودشو میگم-  که همه عالم و آدم پسش زدن. یه موقعا تو دفترم یه چیزائی مینوشت. مثلا میخواس اون چیزائی که درس داده رو یادداشت کنه. نمیدونم چی مینوشت که زرت و زرت خط خطیش میکرد. لعنتی.

حق طلاق ؟

وای خدا من کشته مرده ی کلاسای دینی ام. مخصوصن الان که بحثای مفید و شیرین کلاس حول محور ازدواج میچرخه. خانوم معلممون(!) میگه بچه ها بخدا قسم اگر شما دلاتونو با خدا یکی کنید یه شوهر خوب پیرتون میاد.فقط کافیه نیتتونو پاک کنید. ملاک خداپسندانه داشته باشین واسه انتخاب همسر. (احتمالن منظورش اینه که در مرحله اول طرف ریش و پشم داشته باشه بمقدارلازم.) بهش میگم خانوم شما واسه دخترتون حق طلاق میگیرید؟ میگه اصلن و ابدن. این باعث میشه ذهن طرف مقابل خراب بشه. زندگی ای که از اولش با حرف طلاق شروع شه اصن خوب نیس. خوب اگه یه مردی واقعن دیگه همسرشو دوس نداشت نمیشه بزور باهاش زندگی کرد...! میگم آفرین حالا اگه زنه خوشش نیومد چی؟ زهرا میگه شاید بعد یه مدت خسته شدیم از طرف. میگه نه اگه شما انتخاب درس داشته باشید مطمئن باشید که اینطوری نمیشه. 

اصلن من نمیدونم چرا ما با این بحث میکنیم. گمونم از سر بیکاریه. آره اصن همینه. 

مغزهای سنگی

اگه آدم عاقل باشه یه درصد باید احتمال بده که شاید چیزایی که فکر می کنه غلطه. اصلا لازم نیست درصد بالاتری هم توی مغزش جا واسه این قضیه بزاره. وقتی یه چیزی و ۱۰۰ درصد درست ثبت کنی تو ذهنت و درش و تخته کنی و اصلا دیگه نری طرفش به بهانه اینکه قضیه کاملا درسته اونوقت به شما میگن متحجر. متحجر یعنی سنگ شده. سفت شده. یعنی یه چیز ثابت که یا با پتک باید تکونش بدی یا کلا تکون نمی خوره.
توی این زمینه ام نباید حد و مرز بزاری. یعنی مثلا نباید مغزت و سیم خاردار کشی کنی که از این جا تا اینجا می شه احتمال غلط بودن داد. از این جا تا اونجام نمی شه. هر چیزی که تو مغزت جا دادی باید این مساله رو شامل شه. از هنر و ادبیات و رفتار شخصی و باور و اعتقادات دینی گرفته تا همه سوراخ سمبه های دیگه مغز. اینجوری می شه که آدم کلا همیشه ذهنش فعاله و در حرکته و سنگی نیست.
اصلا یه جورایی مغز و ذهن و گذاشتن واسه این کار. اما ما میایم چیکار می کنیم! میایم یه سری چیزای از پیش تعیین شده رو تو ذهنمون جا می دیم بعد دور و برشم سیمان می گیریم که یه وقت کسی نتونه بهش دست بزنه و حتی خودمون دستمون بهش نرسه. همه راه های نفوذی مثل گوش و چشم ام از پشت گچ می گیریم که یه وقت کسی یا چیزی نتونه سنگ تو مخ مارو نقض کنه. کلا موضوع پیچیده ایه. اما هیچ خوب نیست که آدم باور و ذهنیتش و گچ کاری کنه و بره پی کارش !

سرو ته

شیما دیوونه یه پست زده که من با این که با فلان چیز مخالفم اما فوت بابای این یارو رو به طرفداراش تسلیت میگم.

میدونی درس مثل چی میمونه؟ مثل اینکه من دهه ی فجر یا یه همچین وقتی بیام بگم من با این که از خمینی خوشم نمیاد ورودشو به مملکت تبریک میگم. یا چه میدونم بعثت پیامبرو بیام به همه تبریک بگم.

میدونی یعنی میخوام بگم مسئله اصن این نیس که قبول داشتن یه چیزی خوبه یا بده. مسئله اینجاس که آدم باید دست کم یه ذره سر و ته داشته باشه. اگه یه چیزو قبول نداری نداشته باش دیگه. دیگه تبریک میگم و این چیزا رو بیخیال شو. بابای طرف مرده؟ خوب مرده که مرده به یه ورت. تسلیت معنی نداره ...

فک کن این خدا یه بار صدای ما رو بشنوه بزنه دور از جون این سید خراسانی بمیره. خوب تو همه جای من عروسیه. دیگه نمیام تسلیت بگم که.

اصن بحث تبریک و تسلیتم نیستا. بحث سروتهه که خوبه آدم داشته باشه. حالا اولش گفتم شیما فردا میاد فحشو میکشه به جونمون. منظورم به تو نیس فقط. من باب مثال عرض کردم!!!

حتی شما دوست عزیز

خاله که میخاس بره همه دور هم جمع شدیم روز آخری این آهنگ‌ «بگذر ز من» عارف و خوندیم. شنیدینش حتمن. یه تیکش هس میگه :

هر عشقی میمیرد، خاموشی میگیرد، عشق تو نمیمیرد...

خام بودیم اون وقتا

الان اگه قرار بود اینو بخونم میگفتم هر عشقی میمیرد خاموشی میگیرد عشق توام روش. خیالیه؟ نیس که!

از " خدا " که پنهون نیس از شما چه پنهون این چن وقته دو سه بار خر شدم فیلم ایرانی دیدم. تو همشم دو تا زن بودن که یکیشیون زن اصلی یکی بود و بچه مچه داشت اون یکی ام شوهر مرده بود و این مرتیکه پیر به قول بچه ها کبریت بی خطرو خفت کرده بود. تو همه فیلمای این طوری هم زن دومیه آخرش میفهمید ای وای حامله شده (تنها کاری که این زنا بلدن.) بعد میومد پیش زن اولیه دوتائی تصمیم میگرفتن چی کار کنن. اولشم تو سر و کله ی هم میزدنا اما بعدش یه جوری حرف میزدن انگار این یارو یه آدم پاک و معصومیه و هیچ گناهیم نکرده. بعد توافق میکردن چه جوری تقسیمش کنن. انگار که مثلن آسمون دهن وا کرده یه دسته خر افتاده پائین که همه اینطوری میخان بچسبن بهش. خلاصه حرصتو در میاوردن. آخر سرم یکیشون به نفع اون یکی کنار میرفت. یعنی دو تا زنا فاکیده میشدن (فعل جدید) و مرده با خیال راحت دوباره زندگی میکرد.


بعد جالبه که وسط فیلم وقتی گه کاریای آقا لو میرفت همه میریختن سر زنه که زن خوبی نبودی واسش. حالا میخام ببینم اگه یه مردی فقط به زنش شک کنه و یه بار ببینه با تلفن با یه مرد دیگه حرف میزنه تازه از رختخواب بازی ام خبری نیس کسی میاد این وسط ریشه یابی کنه که تقصیر مرده بوده یا مرد خوبی نبوده یا هر کوفت دیگه ای؟ فقط همه میریزن سر زنه که آخ ج-نده بود از اولم مشکل داشت و از این حرفا. در هر دو شکل قضیه اگه خیانتی رخ بده همه میریزن سر زنه.


کلن هر چی بیشتر میگذره بیشتر به این پی میبرم که اینجا همه چیز چپکیه. 

اعتراف میکنم که عنوان این پست کلن چیز بیربطی بود. اما در هر صورت همینه که هس. در حیطه ی وبلاگ خودمون که میتونیم  زور بگیم نمیتونیم ؟!

رحمت ایزدی

دو سال پیش که امیر اومد خواستگاری خواهرم مامانم گفت اینو خدا فرستاده؛ من کلی دعا کردم یه آدم خوب بیاد همین چن وقت پیش. حکمن خواست خداس. بعد که بهم زدن گفته شد پسر بدی نبود اما خدا نخواس. بهمین ترتیب گذشت و هر کی اومد اول بستنش  به کون خدا. بعدم گفتن نه خدا نخواس. ما گه گیجه گرفتیم این وسط. الانم خواهره پا میشه میره بیرون با یه آدم جدید. وقتی میاد خونه ولو میشه رو کاناپه جلو روی آدم. بهش میگم چته میگه خستم. میگم خوب برو بخواب میگه اصن به تو چه. کلن دخترا همین که می افتن رو دور ازدواج و این کوفتا اخلاقشون عوض میشه. اینو طی مشاهدات طولانی مدت فهمیدما. اول لوس میشن. بعد با قر راه میرن. بعدم زرت و زرت اون گوشی دست خرشون دستشونه. جلوتم که میشینن تابلوئه فکرشون داره حول محور خونه آقا شجاع میچرخه. بعد جالبه که در همه این احوال خدا در حال خواستنه. بیخیال بابا !

خوبی ما جماعت ملاحده اینه که مرد و مردونه هر اتفاقی بیفته گردن میگیریم و نمیندازیم گردن خدائی چیزی. حالا هی بگین خواست خدا بود. نه جون من بگین دیگه!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

p.s: دیشب دوباره بعد دعوا چهارتائی جمع شدیم تولد گرفتیم مثل این آدمای الکی خوش... !

fu-ckin' birthday

فک کن روز تولد آدم بشه تخمی ترین روز سال

پر فحش و دعوا و ...

هه

اینم کادوی تولد ما

ویزویزی ۱۷ سال پیش به دنیا اومد که یه همچین روزی با همه دعوا کنه

مرده شور این زندگی و آدماشو با هم ببرن.