بد میگم ؟

خاطرم هس آخرای خرداد دو سال  پیش رفته بودیم دروان*. خونه ی یکی از تقریبن دوستای خانوادگیمون. خونواده شون مذهبی نبودن خیلی؛ اما یه دختر داشتن که حوزه اینا میرفت. از اینا که همچین روسریشونو کیپ میکنن که انگار تخم طلا توش قایم کردن. روز جمعه بود. اولین جمعه بعد اون انتخابات سگی. داشتیم ناهار میخوردیم رادیو ام روشن بود. خطبه نماز جمعه و این چیزا بود. من و این دختره بحثمون بالا گرفت. چیزی نمونده بود لیوان پرت کنیم تو سر هم که بقیه بحثو عوض کردن. از اون ببعد ازش بدم اومد. هرموقع میرفتیم خونشون قبلش کلی مامانمو توجیه میکردم که اگه میخوای داد و بیداد نکنم با این دختره امل بحث مذهبی نکن جلو من. مامان اما؛ میگفت این زیبا از همشون متعادل تره. یه خواهر کوچیکتر داش که یکی دو سال از من کوچیکتر بود. یکی دیگه ام بود 27-26 سالش بود ازدواج کرده بود. امروز مامان میگفت زیبا رفته زن دوم یه آخوند شده  میگفت باباش داره سکته میکنه. هر چی باهاش حرف زدن حالیش نبوده. یاد اون روز افتادم که با اون ریخت حق به جانب و چشمای ورقلنبیده ش با من بحث میکرد. مامان میگه مغزشونو شستشو دادن. یارو فک میکنه الان داره جهاد میکنه. هر کی ام بش میگه سگ پدر نکن اینکارو، میخاد از راه سعادت دورش کنه. آخه میدونی پیغمبر خداام شصت هفتاد تا زن داشته. چه میدونم چه ک.س شعرائی تو مغزشون کردن. بش میگم مامان، از فواید لائیک بودن اینه که لااقلش نمیری زیر خواب دوم یه آخوند سگ-پشم بشی. مامان هیچی نمیگه... 


*دروان دهیست اطراف کرج.

استقرای ناقص

ایرانیا آدمائی ان که حاضرن پاره ت کنن حتی شده به قیمت پاره شدن خودشون.

اوج گوسفندیت

دخترا اینجا درس میخونن برای اینکه برن دانشگاه. دانشگاه که میرن رژیم میگیرن که مخ بزنن. مخ میزنن که ازدواج کنن. ازدواج میکنن که مثلن مستقل شن. بچه دار میشن که طرف و نگه دارن سر زندگی. و همه ی این کارارو میکنن که آخرش- آخرای زندگی- حالشون از طرفشون بهم بخوره و بالا بیارن از فکر اینکه چرا یه عمر با همچین آدمی زندگی کردن. یعنی دقیییییییقن همون خصایص گوسفنده که تو لباس یه آدم متجلی شده ها. اینکه هر کی هر کاری کرد بقیه ام همون کارو کنن. یه الگوی ثابت عوضی واسه گوسفندی زندگی کردن.

شکار لحظه ها

حرف مفت زدم. خبری از شکار لحظه های خفن و ته خنده نیس. امروز صبح که میرفتیم امتحان بدیم یه صحنه ای دیدم که خیلی بغض کردم. خیلی ناراحت شدم. خیلی. 

اینه وضع ما

به دوستم میگم این آهنگه رو شنیدی که میگه آتشی ز کاروان جدا مانده؟ 

میگه همون که افتخاری خونده ؟؟؟ :| 

بغض میکنم. دلکش میره. یادی ام ازش نمیمونه. افتخاری اما میاد؛ چهره ی ماندگار میشه و آهنگای دلکشو بازخونی میکنه. عوضی لامصب. هنوز قیافه ش اون روز که چهره ماندگار شده بود جلو چشمه.   

پایور آهنگ میسازه یونسکو دعوتش میکنه ازش تقدیر میکنه؛ بعد روز وفاتش در حالیکه داری سکته میکنی sms میدی به دوستات میگن اصن کی بود این بابا !؟  

شجریان باید همه جا کنسرت بذاره الا اینجا. دور تا دور ایران همه خواننده های ایرانی کنسرت میذارن. چرا؟ این یه نوع بیلاخ نیس!؟ آبروی آدم نیس که تو کو*ن خر میره ؟؟ چرا باید اینجوری باشه ؟

خوشحالم.

المپیاد... مرحله دوم... قبول شدم:) خوشحالم الان!!!

فیس بوکه داریم؟

رفتم فیس بوک واسه خودم میچرخم. میبینم طرف نوشته studied at univercity of mahabad ! آخه دوستم! داداش! هموطن! انگلیسی خوبه اما نه به این قیمت! دل بکن از زبون اجنبی! آخه نکنین اینکارو... 

یعنی میری میگردی میبینی ملت چقدر خل تشریف دارن. آخه گوگولی! پسرم! اسمش فیس بوکه این بی صاحابی که شوما اومدی عضو شدی. آخه چه اصراریه. حتمن باس پیج داشته باشی تو این خراب شده تو که زورت میاد یه عکس بذاری؟ با اعصاب من بازی نکنین!

شرح حال

هم اکنون نصف بیشتر زبان فارسیمو نخوندم. 

هی میایم نت میبینیم هیچ کس آپ نکرده٬ 

اینجاام که سگ پر نمیزنه... . 

اصن کلن همه چی ایده ئاله. 

یه کم استرس لطفن.

غر میزنیم.

ببخشید من خیلی ضرب المثل بلد نیستم!‌ میگن میمون هر چی زشت تر اداش بیشتر؟؟ نمیدونم خلاصه یه همچین چیزی. اصن انگار هر کی تو این جامعه نقش پائین تری داره میخواد عقده ی کم بودنشو با به شیوه ی خود-چس-کردن برطرف کنه.  

مثلن میری مطب دکتر. انقدری که منشیش کلاس میذاره دکتره نمیذاره. 

میری آرایشگاه این زنا همچین پشت چشم واست نازک میکنن و افاده میان که انگار قرار نیس هیچ کس این واقعیتو بپذیره که اکثرشون یه مشت بند انداز بی سوادن.  

یا تو دندون پزشکی. اون یارو دستیاره دندون پزشکه بیشتر فیس و افاده و قر و فر داره.  

تو آموزشگاهای موسیقی ام همین گنده. منشی اونجا همچین حرف میزنه که ادعاش میخواد کو*ن دنیا رو پاره کنه.  

اصلن من با یه شغلی مثل آرایش گری یا منشی بودن مشکل ندارم. مشکل اینجاس که چرا آدم نیستن. چرا با واقعیت خودشون کنار نمیان . بقیه رو می چلونن!  

این مدرسه ای که حوزه ی امتحان نهائیمونه یه مدیر بیریختی داره که رو اعصابمه. امروز کارت نهائیمو گم کردم. رفتم به معاون مدرسه میگم میگه برو بشین سر جلسه برگتو نده تا من آلبومو بیارم بالا. اون آلبوم لامصبی که عکس و مشخصاتمون توش هس. منم که همیشه اولین نفر برگمو باید بدم. هی صبر کردم. همه پاشدن برگه هاشونو دادن. دیگه داشتم دق میکردم. این زنه م نمی اومد. آخر به مراقبه گفتم یعنی من همین جوری بشینم؟‌ شاید یادشون رفته بیان خوب. گفت نه دیگه بده برگتو برو پائین بهش بگو. رفتم دفتر مدرسه. یه مشت احمق بیسواد دور هم جمع شدن. هی دارم میگم خانوم فلانیو میخوام کسی به تخمشم نمیگیره. آخر یکی پیدا شده جوابمونو بده. بش میگم این خانوم ملکی نیس؟ فوضول میگه چیکارش داری!‌ میخوام براش توضیح بدم میپره وسط حرفم میگه وایسا بیرون الان میاد. رفتم نشستم رو یه صندلی تو راهرو٬ اون مدیر پشمالوشونم داشت با یکی حرف میزد. با یه لحنی که انگار میخواد آدمو پاره کنه میگه دخترم تو اینجا نشستی چرا؟؟ میخوام بهش بگم عوضی پشمالوی خپل بیریخت من دختر تو نیستم. میگم با خانوم ملکی کار دارم. میگه برو تو سالن...  

یعنی میگم هر انی تو این جامعه به خودش اجازه میده باهات بد حرف بزنه. حرصت میگیره. از اینکه مجبوری هیچی به این لاشخورای بی خاصیت نگی. از این که بابات مجبور بوده یه عمر بخاطر کل کل کردن با یه مشت قارچ سمی عوضی و زیر بار زورشون نرفتن هی سمتش جابجا شه. از اینکه مامانت مجبوره بره کلاس ضمن خدمت و یه مشت آدم کله پوک دو سه ساعت مخشو بخورن. که خواهرت مجبوره وقتی میره طرح هجرت تو روستا٬ غر غرای این خواهر بسیجیای زبون نفهمو بشنوه. که کلن مجبوریم بین یه مشت انگل زندگی کنیم که یه دقه راحتمون نمیذارن.

یکروز به شیدایی...

یک روز به شیدائی، در زلف تو آویزم 

زان دو لب شیرینت، صد شور برانگیزم 

 

گر قصد جفا داری اینک من و اینک سر 

 ور راه وفا داری جان در قدمت ریزم 

 

بس توبه و پرهیزم کز عشق تو باطل شد 

من بعد بدان شرطم کز توبه بپرهیزم 

 

سیم دل مسکینم در خاک درت گم شد 

خاک در هرکویی بی فایده می بیزم 

 

در شهر برسوایی دشمن به دفم بر زد 

تا بر دف عشق آمد تیر نظر تیزم 

 

مجنون رخ لیلی چون قیس بنی عامر 

فرهاد لب شیرین چون خسرو پرویزم 

 

گفتی به غمم بنشین یا از سر جان برخیز 

فرمان برمت جانا، بنشینم و برخیزم 

 

گر بی تو بود جنت، بر کنگره ننشینم 

ور با تو بود دوزخ، در سلسله آویزم 

 

با یاد تو گر سعدی در شعر نمیگنجد 

چون دوست یگانه شد، از غیر بپرهیزم