غر میزنیم.

ببخشید من خیلی ضرب المثل بلد نیستم!‌ میگن میمون هر چی زشت تر اداش بیشتر؟؟ نمیدونم خلاصه یه همچین چیزی. اصن انگار هر کی تو این جامعه نقش پائین تری داره میخواد عقده ی کم بودنشو با به شیوه ی خود-چس-کردن برطرف کنه.  

مثلن میری مطب دکتر. انقدری که منشیش کلاس میذاره دکتره نمیذاره. 

میری آرایشگاه این زنا همچین پشت چشم واست نازک میکنن و افاده میان که انگار قرار نیس هیچ کس این واقعیتو بپذیره که اکثرشون یه مشت بند انداز بی سوادن.  

یا تو دندون پزشکی. اون یارو دستیاره دندون پزشکه بیشتر فیس و افاده و قر و فر داره.  

تو آموزشگاهای موسیقی ام همین گنده. منشی اونجا همچین حرف میزنه که ادعاش میخواد کو*ن دنیا رو پاره کنه.  

اصلن من با یه شغلی مثل آرایش گری یا منشی بودن مشکل ندارم. مشکل اینجاس که چرا آدم نیستن. چرا با واقعیت خودشون کنار نمیان . بقیه رو می چلونن!  

این مدرسه ای که حوزه ی امتحان نهائیمونه یه مدیر بیریختی داره که رو اعصابمه. امروز کارت نهائیمو گم کردم. رفتم به معاون مدرسه میگم میگه برو بشین سر جلسه برگتو نده تا من آلبومو بیارم بالا. اون آلبوم لامصبی که عکس و مشخصاتمون توش هس. منم که همیشه اولین نفر برگمو باید بدم. هی صبر کردم. همه پاشدن برگه هاشونو دادن. دیگه داشتم دق میکردم. این زنه م نمی اومد. آخر به مراقبه گفتم یعنی من همین جوری بشینم؟‌ شاید یادشون رفته بیان خوب. گفت نه دیگه بده برگتو برو پائین بهش بگو. رفتم دفتر مدرسه. یه مشت احمق بیسواد دور هم جمع شدن. هی دارم میگم خانوم فلانیو میخوام کسی به تخمشم نمیگیره. آخر یکی پیدا شده جوابمونو بده. بش میگم این خانوم ملکی نیس؟ فوضول میگه چیکارش داری!‌ میخوام براش توضیح بدم میپره وسط حرفم میگه وایسا بیرون الان میاد. رفتم نشستم رو یه صندلی تو راهرو٬ اون مدیر پشمالوشونم داشت با یکی حرف میزد. با یه لحنی که انگار میخواد آدمو پاره کنه میگه دخترم تو اینجا نشستی چرا؟؟ میخوام بهش بگم عوضی پشمالوی خپل بیریخت من دختر تو نیستم. میگم با خانوم ملکی کار دارم. میگه برو تو سالن...  

یعنی میگم هر انی تو این جامعه به خودش اجازه میده باهات بد حرف بزنه. حرصت میگیره. از اینکه مجبوری هیچی به این لاشخورای بی خاصیت نگی. از این که بابات مجبور بوده یه عمر بخاطر کل کل کردن با یه مشت قارچ سمی عوضی و زیر بار زورشون نرفتن هی سمتش جابجا شه. از اینکه مامانت مجبوره بره کلاس ضمن خدمت و یه مشت آدم کله پوک دو سه ساعت مخشو بخورن. که خواهرت مجبوره وقتی میره طرح هجرت تو روستا٬ غر غرای این خواهر بسیجیای زبون نفهمو بشنوه. که کلن مجبوریم بین یه مشت انگل زندگی کنیم که یه دقه راحتمون نمیذارن.

نظرات 6 + ارسال نظر
choooogi شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:50 ق.ظ http://www.niyoosh.blogfa.com

ببین؟؟
اون کارت تو اصن مهمم نبوداااا انقد...
منم امتحان قبلی نیوردم...
به یه ورمم نگرفتم...
امتحانمو دادم،اومدم...
تو از اولشم سخت گرفتی...

بابا تو جا گذاشتی
من گم کردم !

جمشید شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:56 ق.ظ http://www.shoort.blogsky.com

آی گفتی آبجی ! تو هم هی تکرار کن نمک رو زخممون شه

یه مریم شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:06 ب.ظ http://ensanin.blogfa.com

اگه یه روز نه یه ساعت نه نیم ساعت با همسایه ی ما دم خور باشی معنی سختی زندگی در کنار گوسفندا رو می فهمی....!
اینایی که هر روز می نویسی نوچه ی آدمایی اند که من هرروز باهاشون زندگی می کنم

تقصیر خودته
تحویلشون میگیری دیگه
بد میگم ؟

[ بدون نام ] شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:15 ب.ظ

شاشیدن فایده نداره وسعت این خراب شده خیلی زیاده!
بیا بریم...

باشه
تاکسی بگیر اومدم.

شیما شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:41 ب.ظ http://rivas.blogfa.com

می گوزیدی تو دهنش کونت پاره شده بود؟؟؟

پریا پنج‌شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:44 ب.ظ http://www.unsherli.blogsky.com

چه!
والا من که جون می کنم دور و بر دفتر پیدام نشه وگر نه این مدیره همچین خرمو میگیره بزغاله!
مدیرای دبیرستان دخترونه آشغالن!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد