..........

نه مونالیزا؛ این بازی کودکانه را دیگر برنمیتابم. حتی توان پایان بخشیدن به آنرا هم ندارم. تمام آن غرورها دروغ بود. امشب شب اعتراف است. ما هیچ چیز نبودیم. فقط میخواستیم باشیم.

مونالیزا؛ امشب غمگین ترین شب زندگی ماست.

پیاده...!

انقدر احمقن که نمیدونی چی بگی واقعا 

منابع المپیاد اعلام کردن, یه کتاب 4 جلدی که یه جلدش لازمه, و کلا گیر نمیاد. کل انقلاب و زیر و رو کردم گیر نیاوردم. آخر سر رفتم تو یه دخمه ای چاپ 75 مال عهد بوقشو خریدم. چهار جلدشو با هم. 25 تومنم پیاده شدم. بعد پسره میگه عیب نداره بخون بهت دید میده!!! حالا چندمی ؟ 

- سوم.

- چی میخوای بخونی؟!؟؟ 

- ادبیات.

- ( با یه لحنی که انگار داره بالا میاره) ادبیات؟!؟؟؟؟ 

- شما خودت چی خوندی حالا مگه؟

- ادبیات نمایشی. فوق لیسانس ادبیات نمایشی دارم. اما میبینی که بیکارم. ببین تو این مملکت یه چیزی بخون که دستت به یه جائی بند باشه...

و شروع میکنه حرف زدن. همین جوری که حرف میزنه دور و برمو نگاه میکنم. یه دخمه ی یک متر در یک متره. پر از کتابای عهد دقیانوس. آخرین وسوسه ی مسیح. کنت مونت کریستو... یه چنتا کتاب روانشناسی میخرم واسه فاطمه. و کلی حرف میزنیم. آدم باحالیه. یه گیتار درب داغون داره که چپونده بالای یه مشت کتاب. آدم پر مغزیه. کلی از این آدمای باحال دارن یه گوشه ای خاک میخورن. چرآ؟ نمیدونم. انقدر گوسفند پر شده که جائی واسه اینا نیس. نزدیک صد تومن امروز پیاده شدم اما می ارزید.

در شرایط خاص

در شرایط بخصوص سیگار میتونه تبدیل به یه چیز خیلی گند بشه. 

" " " " " " " " " " " بهترین دوستت میتونه تبدیل به کسی بشه که چون نمیتونی نسبت بهش تنفر داشته باشی ازش فرار میکنی. 

در همین شرایط خاص و مزخرف تو با همه ی دبدبه و کبکبه ت میتونی تبدیل بشی به سوژه ی جدید برای یه نفر صرفا به جهت این که اون یه نفر به همه ثابت کنه روشن فکره و با همه جور آدمی-حتی تو- میجوشه.

دلم از همتون گرفته. 

قابل توجه تو که احتمال میدم هنوز بیای اینجا: هیچ چیز از یاد آدم نمیره. اگه این یه سال زندگیم با تو نمیگذشت من الان بیخود ترین آدم روی زمین بودم؛ یه چیزی مثل بقیه گوسفندائی که دور و بر آدم هس. دنبال بازسازی یه رابطه ی به فاک رفته نیستم. همه میدونن که هر شروعی به یه نحوی باید تموم شه.

اعتراض جایز نیست. 

و بالاخره در شرایط خاص آدم میتونه لااقل برای لحظه ای از همه چیز منزجر باشه. حتی از شما دوست عزیز.

*نمیتونم بهتون سر بزنم. سرعت اینترنتم داغونه. همینم که آپ میکنم کلیه واس خودش.*




Depressing

همه چی داغون و افسرده کننده س:

فردا عربی داریم.

سرما خوردم.

سرم درد میکنه.

تو خواب جفتک زدم رگ پام گرفته.

با دایل آپ با سرعت ما تحت داغون آن شدم.

و ... که خواص میدونن.

بسه دیگه روتو کم کن بازم بگم؟!

ته سیگار

فراز هائی از مکالمات من٬ مامان و بابا سر نهار:

من- واااای انقدر حرف نزنین دیوونم کردین!

بابا- خانوم حرف نزن بچمون دیوونه تر میشه!

من- به هر کدومتون یه ذره کشیده باشم بسه!

مامان- آخه زیادی کشیدی بسه دیگه کش اومدی!


هر موقع تو خونه بیکار میشیم به هم گیر میدیم... .

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

داشتم کلیپ ته سیگار رستاک رو میدیدم. آخرش که تموم شد نوشت سیگار در هر ثانیه جان ۵ نفر را میگیرد!!! مثل احمقا. انقدر حالم گرفته شد. آهنگ به این قشنگی یه حماقت مزخرف گند میزنه به حس آدم. آدمو افسرده میکنه.

خودمو کشتم تا یه لینک ف-یلتر نشده گیر بیارم. تا کی میخواد این وضع کش بیاد نمیدونم.

این آهنگم دوس دارم. لینکشو بدون ف-یلتر گیر اوردم ذوق مرگ شدم.

خوددرگیریسم

در زندگی زمانی به یک تقابل آشکار بین ایدئولوژیهات و آن چیزی که در عمل پیش رو داری قرار میگیری. و بیش از هر وقت دیگری به حماقت خودت پی میبری و میبینی باید از یک کدامش فاکتور بگیری. جلو تر که میروی در گوشی به خودت میگوئی گور پدر ایدئولوژی. اما نمیفهمی که با این کار از درون خودت را تکه تکه میکنی. تحلیل میروی... و... .

_____________________________________________________________________

p.s:ابتلا به خوددرگیری مختص من نیست. تقریبا همه به نوعی گرفتار آنند.

استشهاد به تمثیل: امروز بعد از اعلان اسامی قبولی المپیاد واکنش هانمونه ی بارز خود درگیری بود. یکی مثل من که مطمئن بود از قبولی، باز تا حد مرگ مضطرب بود. یکی از قبول نشدنش گریه میکرد. یکی که قبول شده بود به پهنای صورت گریه میکرد فقط چون عیدش خراب میشد. یکی (دیگر) که قبول شده بود برای ما بقی که قبول نشده بودند گریه میکرد...!

نکته ی اخلاقی: قریب باتفاق دختر ها کاری جز گریه کردن بلد نیستند.

_____________________________________________________________________

p.p.s: پست "من سادیست نیستم." به گمانم یک علامت سوال بزرگ کم دارد.

برنامه

سردرد های مکرر٬ تشنج اعصاب٬‌ کورتاژ افکار۱۰ ماهه و سه نطقه در برنامه ی کار خود درگیری های این چند روز اخیر من قرار میگیرند.

من سادیست نیستم.

اطراف آدم پر است از حرامزاده هائی که تا وقتی قدرتشان بر تو میچربد در کمال خونسردی آزارت میدهند و تظاهر میکنند همه چیز طبق روال عادیش پیش میرود. همین آدم ها وقتی بنا به شرایطی زیرت(!)‌ قرار میگیرند٬ التماس میکنند و با تضرع حرف میزنند تا دلت را به رحم بیاورند. آه که چه لذتبخش است دیدن خرد شدن این آدم نماها.    

دموکراسی سکوت

اصولا در شرایط نه چندان مهم همیشه داد و فریاد میکنم. غر میزنم. فحش میدهم. اما در شرایط فرا-مهم که هر فردی وظیفه دارد اثبات کند عدم سیب زمینی بودن را٬ جا میزنم و فقط سکوت میکنم. و توقع دارم زبان این سکوتها و این نگاه ها و گاهی حرفهای تلخم را همه بفهمند. و همیشه هم به مشکل برمیخورم و این ایدئال فکر کردن مبنی بر این که الزاما همیشه لازم نیست داد بزنی و علنا حرفت را بگوئی٬ کار دستم میدهد. امروز که نشسته بودم و تمام شکست های ناشی از سکوتم را میکاویدم٬‌ به این نتیجه رسیدم که بر ایدئولوژی سکوت من خللی وارد نیست. تمام این اختلالات ناشی از فراموشی یک نکته ی باریک است‌: پدر جان این مردم زبان خودشان را هم بزور میفهمند جه برسد به زبان سکوت. و حتی سکوتشان مفهومی ندارد. منتهای مفهوم سکوت این مردم ترس است. سکوت را باید درک کرد. لمس کرد. و این مردم همانند این که هیچ چیز دیگری را نمیفهمند سکوت را هم نمیفهمند. و دست خودشان هم نیست. واقعا نمیفهمند.

مملکته داریم؟

سال به سال یه جنس مخالف از حیاط مدرسه رد میشه؛‌ همه ملت باید مقنعه سرشون کنن.

یکی اون وسط عقلش نمیرسه که اگه خیلی اون بابائی که رد میشه مشکل داره و دین و ایمونش به باد میره میتونه نگاه نکنه.

اوج قضیه اینجاس که یه روز تو حیاط بودم اعصابم خورد بود مقنعمو در آوردم همینجوری نشسته بودیم داشتیم ناهار میخوردیم صدنفر از حیاط رد شدن عین خیالم نبود. تا یکی از بچه ها گفت ناظمه داره میاد با تف و لعنت سرم کردم مقنعه رو.

نتیجه:‌تو اون مدرسه فقط ناظمه نامحرمه. خودشم به این قضیه معترفه.