این قصه سر دراز دارد

امروز با مامانم رفتیم خرید. اول رفتیم عابر بانک پول برداره از حسابش؛ عابر بانک خراب بود. بعد یه چندجا هی کارت کشید. آخر سر رفتیم دوباره دم عابر بانکه که پولشو برداره از تو حساب. اول گفت بذا ببینم چقدر تو حسابمه. زد مشاهده ی موجودی. اومد 8,309,000. من کف کردم. گفتم اااااا چقدر خفنه مامانم  میگه چقدر نوشته؟ میگم هشتصد تومن. میگه نه بابااااااا هشتاد تومنه! میگم نه بخدا! زده هشتصد تومن! میگه آخه من انقدر نداشتم که! دویست تومن تو حسابم بوده اونم امروز فکر کنم همش خرج شد. میگم بیا خودت نگا کن دیگه!!! زده هشتصد تومن! میگه نه بابااااا سر کاریه... نمیده! بعد یه کم فکر میکنه. میگه بذار حالا ببینم دویست تومن میده؟ بعد میزنه خدمات پرداخت. میگه دیدی نمیده !!! میگم بابااا دیوونم کردی! برداشت وجهو باید بزنی!!!!!!!! میزنه. بعد دستگاه مینویسه در حال پرداخت وجه یا یه همچین چیزی! باز میگه دیدی نمیده! میگم ماماااااااااااااااااان! داره میشمره خوب! بعد پولو برداشته. باورش نمیشه! میگه ولی اشتبا شده ها. الان میان ازمون میگیرن کم مونده از دستش پهن شم وسط پاساژ! بعد میریم جلو تر. هی با خودش حرف میزنه! منم هی ریسه میرم. میگه تورو خدا یه دقه نخند! ببین من دویست تومن تو حسابم بود! میگم خودت که دیدی هشتصد تومن بود! میگه آره... چه خوب شدا! بعد تو ماشین نشستیم. میگه ببین! من دیروز نماز خوندما. یه نماز کن فیکون خوندم  کار خداس

کشت منو این مامانم! حالا فکر میکنه از حساب خدا هشتصد تومن ریختن تو حسابش. کلی خوشحاله!

نظرات 4 + ارسال نظر
حامد پنج‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:39 ب.ظ http://www.hamedh.com

بانکا اگه الکی از حساب کم نکن شاهکار کردن. این قضیه هشتصد تومن هم لابد یه بنده خدایی واریز کرده به حساب.

علی پنج‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:15 ب.ظ http:// astinboland.blogsky.com

بابا بچه پولدار

کاش بودم باو

رومینا پنج‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:29 ب.ظ http://noghtedotnoghte.blogspot.com

:))
مامانت بدونه اینو نوشتی میکششت:دی

choooogi پنج‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:06 ب.ظ http://www.niyoosh.blogfa.com

بعید نیس...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد