-
بد میگم ؟
سهشنبه 31 خردادماه سال 1390 12:43
خاطرم هس آخرای خرداد دو سال پیش رفته بودیم دروان*. خونه ی یکی از تقریبن دوستای خانوادگیمون. خونواده شون مذهبی نبودن خیلی؛ اما یه دختر داشتن که حوزه اینا میرفت. از اینا که همچین روسریشونو کیپ میکنن که انگار تخم طلا توش قایم کردن. روز جمعه بود. اولین جمعه بعد اون انتخابات سگی. داشتیم ناهار میخوردیم رادیو ام روشن بود....
-
استقرای ناقص
دوشنبه 30 خردادماه سال 1390 10:35
ایرانیا آدمائی ان که حاضرن پاره ت کنن حتی شده به قیمت پاره شدن خودشون.
-
اوج گوسفندیت
یکشنبه 29 خردادماه سال 1390 14:27
دخترا اینجا درس میخونن برای اینکه برن دانشگاه. دانشگاه که میرن رژیم میگیرن که مخ بزنن. مخ میزنن که ازدواج کنن. ازدواج میکنن که مثلن مستقل شن. بچه دار میشن که طرف و نگه دارن سر زندگی. و همه ی این کارارو میکنن که آخرش- آخرای زندگی- حالشون از طرفشون بهم بخوره و بالا بیارن از فکر اینکه چرا یه عمر با همچین آدمی زندگی کردن....
-
شکار لحظه ها
یکشنبه 29 خردادماه سال 1390 01:01
حرف مفت زدم. خبری از شکار لحظه های خفن و ته خنده نیس. امروز صبح که میرفتیم امتحان بدیم یه صحنه ای دیدم که خیلی بغض کردم. خیلی ناراحت شدم. خیلی.
-
اینه وضع ما
جمعه 27 خردادماه سال 1390 18:46
به دوستم میگم این آهنگه رو شنیدی که میگه آتشی ز کاروان جدا مانده؟ میگه همون که افتخاری خونده ؟؟؟ :| بغض میکنم. دلکش میره. یادی ام ازش نمیمونه. افتخاری اما میاد؛ چهره ی ماندگار میشه و آهنگای دلکشو بازخونی میکنه. عوضی لامصب. هنوز قیافه ش اون روز که چهره ماندگار شده بود جلو چشمه. پایور آهنگ میسازه یونسکو دعوتش میکنه ازش...
-
خوشحالم.
چهارشنبه 25 خردادماه سال 1390 16:37
المپیاد... مرحله دوم... قبول شدم:) خوشحالم الان!!!
-
فیس بوکه داریم؟
چهارشنبه 25 خردادماه سال 1390 00:39
رفتم فیس بوک واسه خودم میچرخم. میبینم طرف نوشته studied at univer c ity of mahabad ! آخه دوستم! داداش! هموطن! انگلیسی خوبه اما نه به این قیمت! دل بکن از زبون اجنبی! آخه نکنین اینکارو... یعنی میری میگردی میبینی ملت چقدر خل تشریف دارن. آخه گوگولی! پسرم! اسمش فیس بوکه این بی صاحابی که شوما اومدی عضو شدی. آخه چه اصراریه....
-
شرح حال
یکشنبه 22 خردادماه سال 1390 21:45
هم اکنون نصف بیشتر زبان فارسیمو نخوندم. هی میایم نت میبینیم هیچ کس آپ نکرده٬ اینجاام که سگ پر نمیزنه... . اصن کلن همه چی ایده ئاله. یه کم استرس لطفن.
-
غر میزنیم.
شنبه 21 خردادماه سال 1390 10:37
ببخشید من خیلی ضرب المثل بلد نیستم! میگن میمون هر چی زشت تر اداش بیشتر؟؟ نمیدونم خلاصه یه همچین چیزی. اصن انگار هر کی تو این جامعه نقش پائین تری داره میخواد عقده ی کم بودنشو با به شیوه ی خود-چس-کردن برطرف کنه. مثلن میری مطب دکتر. انقدری که منشیش کلاس میذاره دکتره نمیذاره. میری آرایشگاه این زنا همچین پشت چشم واست نازک...
-
یکروز به شیدایی...
شنبه 21 خردادماه سال 1390 02:32
یک روز به شیدائی، در زلف تو آویزم زان دو لب شیرینت، صد شور برانگیزم گر قصد جفا داری اینک من و اینک سر ور راه وفا داری جان در قدمت ریزم بس توبه و پرهیزم کز عشق تو باطل شد من بعد بدان شرطم کز توبه بپرهیزم سیم دل مسکینم در خاک درت گم شد خاک در هرکویی بی فایده می بیزم در شهر برسوایی دشمن به دفم بر زد تا بر دف عشق آمد تیر...
-
آدمی تو ؟
جمعه 20 خردادماه سال 1390 22:00
آدم یه وقتا میدونه الان اگه آهنگ غمگین بذاره یاد بدبختیاش می افته ها میدونه اگه بره پست ۲۲۳ وبلاگ قبلیشو بخونه غمباد میگیره و قلبش شروع میکنه تیر کشیدن. میدونه کلن اگه شیرجه بزنه تو گذشته ی عوضیش باید یه روز تموم بشینه غصه بخوره و نتونه مثل آدم زندگی کنه اما باز خودشو انگول میکنه. خوب خوبم که هس این کارارو میکنه که...
-
به چوگی
جمعه 20 خردادماه سال 1390 14:43
اینجوری نمیشه دختر باس جمع شیم بریم یه گوشه ی دنیا رو که مال هیچ الاغی نباشه پیدا کنیم شلوارارو بکشیم پائین و بشاشیم. بشاشیم تو این دنیای سگ پدر. کی پایه س؟!
-
افسردم میکنین
جمعه 20 خردادماه سال 1390 01:07
انقدر بمن نگین شب آرزوهاس امشب چه خبره مگه؟ افسرده م کردین ! بهار امشب بهم میگه تو که دعا نمیکنی پس چیکار میکنی ! میگم آرزو... بیچاره این آرزو. امشب همه میکننش ! والا
-
بیشتر بدانید !
پنجشنبه 19 خردادماه سال 1390 15:22
یه دوستی این کتابو به ما معرفی کرد یه زمان. دستش درد نکنه به خودشم گفتیم. کتاب خوبیه واقعن. یعنی میتونم بگم یکی از بهترین کتابائیه که ما خوندبم:) خیلی متفاوته جهان بینی تو این کتاب. بهر حال گفتیم یه بارم یه کار فرهنگی کرده باشیم. احتمالن بازم در سطح محدود ازین کارا میکنیم:) در راستای آدم شدن و حرف بد نزدن...! بده ؟؟!
-
لالایی
چهارشنبه 18 خردادماه سال 1390 20:55
این آهنگو همش دارم گوش میدم. انقدر خرابم که نگو.
-
میبینی منو ؟
چهارشنبه 18 خردادماه سال 1390 16:16
مامان چن روز پیشا برگشته بهم میگه این جای زخم دیگه چیه رو دستت؟ با بغض نگاش میکنم یعنی حرف نزن. حوصله ندارم. بی تفاوت میگم مال ۶ماه پیشه. اگه تا الان ندیدی از این به بعدم نبین. اصن مسئله ی مامان چیز جدیدی نیس. کلن آدم حواس پرتیه. به هیچی دقت نمیکنه. مسئله اینجاس که همه ش دارم پاچه میگیرم. مسئله اینه که از همیشه عوضی...
-
روانپریشای عوضی
سهشنبه 17 خردادماه سال 1390 11:53
یه روز نمیذارن آدم با خیال راحت نفس بکشه و فکر کنه همه چی ردیفه. آخه دیوونه ها. جمع کنین بساطو. عوض اینکه فکر الان جامعه باشین هی میگین حکومت علی فلان بود حکومت امام زمان این جوری میشه. آخه لامصبا به شما چه که چی بوده و چی میشه. چرا به فکر خودتون نیستین؟ به فکر مردم نیستین ؟؟ انقلاب باعث پیشرفت شده نه ؟ انقدر شعور...
-
پراکنده گوئیات
دوشنبه 16 خردادماه سال 1390 11:50
۱-شیما میگه تو راحت از همه دل میکنی. اصلن کسی برات مهم نیس. یعنی واقعن اینا تو مرام ما اینو دیدن ؟ باشه. خیالی نیس. ۲-تو فیس بوک هرکی رو گیر میارم قبلن مثلن چادری بوده الان یه دختر خانوم با موی بلوند میاد که فقط از رو مشخصاتش میتونم مطمئن شم که این همون آدمه. ۳-انقدر اعصاب قاطی ام که امروز تو پارک با یه پسره ی عمله ی...
-
اعتراض دارم.
یکشنبه 15 خردادماه سال 1390 11:53
پست مینویسم راجع به لاک پشت و کلی حرفای مزخرف دخترونه میزنم که آخ چقد دوستش دارم چقدر باحاله. ملت کلی نظر میذارن. یه پست دیگه مینویسم راجع به انگلائی که چسبیدن به وجودمون و ولمون نمیکنن. هیچ کس هیچ نظری نمیده. از چی میترسن. چی میخوان نمیدونم. مهم هم نیس خیلی. به این دارم فکر میکنم که یه مشت حرف دخترونه ی بیخود چقدر...
-
برد تبلیغاتی
جمعه 13 خردادماه سال 1390 22:46
در راستای گسترش فرهنگ غنی ایرانی-امامی-اسلامی نصیری باند اقدام به تاسیس حوزه ی مقاومت فائزون می نماید. از اهداف این مجموعه : - تربیت دانش آموزان ارزشی در راستای خط امامت و ولایت تحت نظر بانو رفیعی. - ایجاد پایگاهی مستحکم از جوانان سرشار از ایمان و یقین برای حضور احتمالی حضرت ولی عصر. - ایجاد شعبه ی معتبر حوزه ی علمیه...
-
اتوبوسه داریم ؟
پنجشنبه 12 خردادماه سال 1390 20:54
تو اتوبوس امروز قسمت مردا خیلی شلوغ بود. هی هر کی میاومد سوار میشد میرفت تو کو*ن اون یکی. عوضش این ور کلی خلوت بود. یه کدومشون به عقلش نمیرسید بیاد این ور وایسه. من نمیدونم از چی میترسن. چرا با همه مسائل انقدر مریض گونه برخورد میکنن. اصلن این بحث جدا سازی چیه؟ یعنی عزیزان به این قضیه معترف هستن که با این سیاستای...
-
لاک پشت تو ام ؟
چهارشنبه 11 خردادماه سال 1390 20:46
هی میرم به این لاک پشته غذا بدم میره تو لاکش به روی مبارک خودشم نمیاره که چهار طبقه کوبیدم اومدم پائین که به این شازده غذا بدم. غذاشو میریزم جلوش میرم بالا. دفعه بعد که میام بهش سر بزنم میبینم ته همه کاهوارو در آورده. اما بازم به روی خودش نمیاره من با این هیکل بخاطر اون اومدم پائین! بهش میگم ببین عمو! تو یکی دیگه...
-
جُغی
چهارشنبه 11 خردادماه سال 1390 13:15
کم کم دارم بچه ی بدی میشم. کم کم دارم به این فکر میکنم که باید خواهر مادر این جغرافی رو با هم پیوند داد. در آینده ای نه چندان دورم به این نتیجه میرسم که کلن داریم کار مزخرفی انجام میدیم. لطفن عنوان رو درست بخونید. بنده هیچ مسئولیتی در برابر ذهن منحرف خواننده تقبل نمیکنم.
-
چرت و پرتیات
دوشنبه 9 خردادماه سال 1390 15:47
خاله عصبی که میشه جوکای بد تعریف میکنه. مامان هی بهش چشم غره میره. مامان بزرگ میگه واااای زهرا حالم بهم خورد. خاله میگه" اینا خیلی ام خوبه. از بس گفتی بد بد آدم واقعن فک میکنه بده." بعد دوباره میره تو گوشیش مسیجاشو بالا پائین میکنه و میخونه و غش غش میخنده و مامان چش غره میره... یعنی همش همینه. تو اون یه ساعت...
-
اطلاعیه ۲
دوشنبه 9 خردادماه سال 1390 15:27
محتوای وب داره احساساتی و گند میشه. حال خودم داره بهم میخوره . ردیفش میکنم رفقا. غمتون نباشه.
-
انوش
یکشنبه 8 خردادماه سال 1390 14:23
تو کل این ساختمون یکی پیدا شد که بتونم باهاش ارتباط برقرار کنم. امروز ناهارمو که خوردم یه جفت دستکش دستم کردم و چندتا کاهو برداشتم رفتم پائین. گوشه ی باغچه کز کرده بود سرشم تو لاکش بود... همین که رفتم طرفش سرشو آورد بیرون. نازش کردم. ترسید فکر کنم. بعد کاهو هارو گذاشتم جلوش. شروع کرد خوردن. بنظرم خیلی موجود با نزاکت و...
-
بابا یعنی
یکشنبه 8 خردادماه سال 1390 10:46
بابا یعنی کسیکه صبح از خواب بلندش میکنی مانتوی مدرستو اتو کنه و خودت میخوابی و اون هیچی نمیگه. بابا یعنی کسیکه وقتی کلید نداری بری خونه و میری سر کارش که ازش کلید بگیری میرسوندت خونه تازه بستنی ام برات میخره و بعد میفهمی در خونه باز بوده و هیچی نمیگه. بابا یعنی کسیکه پیرهن مردونه ها و تیشرتای نو و همچنین ادوکلناشو ازش...
-
نوستالژی (2)
شنبه 7 خردادماه سال 1390 22:01
هجوم خاطرات مهلک. خوره ی زخم های حماقت. تداعی وحشیانه ی فاحشگی هاش. بغض نادیده شدن هات. و تباهی. پوچی.../
-
something like a...
جمعه 6 خردادماه سال 1390 23:09
احساس میکنم دلم میخواد به یه چیزی محبت کنم. فقط یه شرط داره اونم اینکه نتونه حرف بزنه و بذاره من هرچی میخوام بگم و هر جور میخوام راجع بهش فکر کنم. یه چیزی مثل لاک پشتی که همسایمون ولش کرده تو باغچه.
-
پنجشنبه ها
پنجشنبه 5 خردادماه سال 1390 20:21
پنجشنبه ها رو چقدر دوس دارم... موقع برگشتن از کلاس تو اتوبوس حتمن باید آدامس بجوم و شاهین نجفی گوش بدم و زل بزنم به بیرون. حتمن باید وقتی از اتوبوس پیاده شدم یه آهنگ تند بذارم و ده دقیقه تا خونه راه برم. کلی انرژی میگیرم! اگه نمیترسین کسی فکر کنه عقل از سرتون پریده اینو امتحان کنین... . تو کوچه ی ما یه آقایی هس که...